روزهای رژ لبی ^_^

امشب وقتی رفتم تلگرام سحر پی ام داد و گفت فردا میام پروندمو بگیرم گفتم یعنی فردا آخرین روزيه که تورو تو مدرسه میبینم؟گفت آره دلم ریخت... بغض کردم اون تو کلاس تنها کسی بود که باهاش خیلی صمیمی شده بودم تنها کسی ک شوخیا خنده ها ناراحتیا همه چیم باهاش یکی شده بود خودمو تو کلاس بدون اون تصور کردم در حالی ک زل زدم ب صندلی خاليش حالم خیلی بد شد اشکم جاری شد :'( بهش ميگم خیلی بد شانسم با هرکس دوست شدم رفت و تنها موندم اما هرچقدرم ک برن و تنها بشم عادت نمیکنم ب این اتفاق... بازم مثل روزی ک فرشته یا حدیثه تنهام گذاشتن و رفتن دلم میشکنه... من حالا بدون سحر خیلی گوشه گیر میشم خیلی تنها خیلی غمگین :'( روزهای رژ لبی ^_^...ادامه مطلب

گفت: حمید، بریم بیرون بگردیم؟ گفتم: الان که بیرونیم! گفت: نه! بریم یه جا که خیلی آروم باشه! یه جای قشنگ یه جایی که دلمو قرص کنه... همینطور که ماشینو تو کوچه هایتنگ و شلوغ میروندم شروع کردم به فکر کردن... کجا می تونستم ببرمش جایی که هم قشنگ باشه ،هم دلشو قرص کنه ،و هم بنزین ماشینم تموم نشه! یواش سرشو خم کرد گذاشت رو شونه ام! به زور می تونستم دنده رو عوض کنم! چندبار صورتش رو روی شونه ی راستمعقب و جلو کشید تا خوب جاگیر شه بعد آروم گفت: رسیدیم...! #حمید_جدیدی از سری نوشته های دوست داشتنی  روزهای رژ لبی ^_^...ادامه مطلب

عایا شمام مث من وقتی مياين وبتون ُُ میبینید کیف میکنید؟ :)

حالا مال من ک کامنت خور بالایی نداره،مطالبشم يه مشت چرت و پرتُ دری وری 

ولی خب دوسش دارم :))

روزهای رژ لبی ^_^...

این شبو روزا بیشتر مسجد بودیم.. اصلا نرسيدم درس بخونم 

ینیحسشم نبودااا 

اما امروز شروع میکنم :)

+تواینستاگرام و تلگرام شایعه شده کلمه یا حسین افتاده رو ماه عکسشم درومده... 

باید بگم کربلا همينجاست، مظلوم ماييم ک داریم بین اينا زندگی میکنیم و با اينا هم نسلیم 

 

روزهای رژ لبی ^_^...

روزهای رژ لبی ^_^...